محل تبلیغات شما

 

سوال مهم واساسی تمامی فلسفه،پرسش ازرابطه تفکر وهستی است(فردریک انگلس)

نظریه اقتصادی پدیده ای تاریخی است،یعنی محصول عقل انسان است؛ومجموعه ای ازاندیشه هااست که برای درک ماهیت زندگی اقتصادی طرح ریزی شده است.

تعاریف کلاسیک ازعلم اقتصاد"تخصیص منابع کمیاب برای ی نیازهای(خواسته های)نامحدود ونظایرآن"به جهان عینی خارج ازذهن معطوف می شودودرنتیجه توجه راازتنهاحقیقت واقعی وعینی منحرف می کند.علم اقتصادمحصول،مغزانسان است.حتی اخیرأبسیاری ازدانشمندان علوم طبیعی نیزپی برده اندکه علم مخلوق وساخته بشراست.زمان آن فرارسیده است که اقتصادبه عنوان تفکری نظام یافته نگریسته شودنه به عنوان روابط بین واقعیات عینی.بنابراین نظریه اقتصادی محصولی فکری است که ازتلاش بشربرای کشف حقیقت ریشه می گیرد.حقیقت زاده رابطهبین تفکروهستی،رابطه ذهن وعین است. ازاین روی برای شناخت این رابطه بایدتصوریک عصرخاص ازماهیت این ارتباط  رابشناسیم.نظرآن عصررادرباره حقیقت وقواعدتسهیل کننده جستجوی حقیقت رابدانیم.همچنین بایددانست که محققان واندیشمندان مختلف،وجوه گوناگون زندگی اجتماعی انسان،نظریه های خودرابرچه اساسی بنانهاده اند.تعریف رابطه بین تفکروماده وبنابراین ماهیت حقیقت،موضوع شاخه ای ازفلسفه به نام معرفت شناسی(Epistemology)است.

قرن هفدهم که شاهدانهدام یقین های اسکولاستیک بود،مثال اعلای معرفت شناسی است."دکارت"ودیگرانی که درباب معرفت شناسی مطلب می نوشتندوازفروریختن آن همه حقایق سنتی وروش های نگریستن به امورتکان خورده بودند،مصمم شدندکه دیگرهرگزفریب نخورند.بنابراین،قواعدی بسیارروشن ودقیق برای عقل وضع کردند،تاعقل درتکاپوی خویش ازآنها پیروی کند.ارتباط بین این قواعدوتفکراقتصادی کلاسیک ازدومطلب روشن می شود:نخست اینکه علم اقتصاددرست هنگامی که معرفت شناسی دکارتی تقریبأبااقبال عمومی مواجه شد،پدیدآمد،ودوم اینکه بسیاری ازاقتصاددانان اولیه درموردنظریه معرفت مطالب زیادی نوشته اندوثابت کرده اندکه پیرودکارت هستند.

ویژگی اساسی نظریه معرفت دکارتی وجه تمایز مشخصی است که بین جهان عقلی وجهان حسی قائل است،یعنی جهان "درون ذهن"و"جهان برون ذهن".وی تاآنجاپیش رفت که تفکرفرایندی(تفکروجودی که به وسیله نفسانیات وتعصب ها وحتی خطاها وامورکذب تحریک وبه جلورانده می شود)راازتفکری که یک وجودتخیلی می کندجداساخت،وجودی که اوآن را"ضمیرآگاه"یا"من"نامیدوخصوصیات  آن راباصراحت لهجه زبانزد ومشهورساخت.

حقیقت دردسترس آن ذهنی بودکه هدایت "من"متفکرراقبول می کرد.واقعیت اجتماعی نیزدرچارچوب مقولات "من"متفکرمدنظرقرارگرفتوبه همین صورت نیزطرح ریزی شد.

برخی اززیژگی های بارزعلم اقتصادمانند,ماهیت همانگویانه وغیرتکاملی آن،منفک بودن آن ازدنیای تجربه وحتی دنیای تجربه رابه سرزنش کشیدن،عدم توانایی آن درتطبیق با تغییراتی که درواقعیت های اقتصادی پیش می آید،ترکیب بدبینی وخوش بینی درآن،ترکیب جبرگرایی وآزادی،ترکیب ماتریالیسم وایدآلیسم؛تمامأازاینکه"من"رابدون قیدوشرط به عنوان راهنما وقطب نمای خوددرسرزمین واقعیت اقتصادی،که قبلأ حدودوثغوری مشخص نداشته،قبول کرده است سرچشمه می گیرد.

واکنش علیه آیین دکارتی درکمترازیک قرن پس ازپذیرش آن آغازگردید.ازمعروفترین چهره های فلسفی این دوره می توان به بنتام وکانت اشاره کرد."کانت"نوشت:"اصل اساسی که برتمام ایدآلیسم من حاکم است،این است که شناخت اموربه وسیله درک محض(خردناب)-روش دکارت)چیزی جزتوهم نیست وحقیقت فقط درتجربه وجوددارد".ولی به این وجه ازنوشته های آنهااعتنایی نشد،تااینکه درقرن نوزدهم دوباره مطرح شدوتعدادی ازفلاسفه مانند"نیچه"،"شوپنهاور"،"کگارد" ،"برگسون"وپراگماتیست ها هریک باشدت وضعف متفاوت ،انتقادی منفی ازعقل گرایی توأم بااحساس درک وقدردانی ازروش های آن به عمل آوردند.اواسط قرن نوزدهمانتقادازشیوه های دکارتب تصورودرک واقعیت به اوج خودرسیدواساسأآنهایی که به علم اقتصادحمله می کردند(مارکس،مکتب تاریخی آلمان،ووبلن)بیانگرتعریفی جدیدازحقیقت وروشی نوین برای درک رابطه بین تفکروهستی بودند.نظریه اقتصادی علاوه براینکه خودرابااین دیدگاه جدیدتطبیق نداد،نه تنها کیفیت اساسی خودراازتفکرکلاسیک داشت حفظ کرد،بلکه حتی افراطی ترنیزشد:"سوال"ریکاردودرمورد"ماشین"به بوته فراموشی سپرده شد،علایق نیمه تاریخی ودیدگاه انسانی "میل"تضعیف شد،نمودارهادرکتاب های علمی فراوان شد،تجزی وتحلیل بطورکلی وباشدتی بیشتردکارتی شد،ولی برعکس،هم برای درک جهان وهم برای حل مشکلات آن ،به وضوح نارساترشد.

چرانظریه اقتصادی نتوانست خودراباروش تاریخی وغیرعقل گرای جدیدتطبیق دهد؟پاسخ "وایهینگر"به این سوال تحت عنوان"گرایش وسایل به استیلا براهداف"است.گرایشی که دامنه آن رامی توان هم دروجوه عملی وهم دروجوه عقلی زندگی اجتماعی مشاهده کرد.تفکرعقل گرا به شدت مستعداست که قربانی این گرایش شود،گرایشی که سرانجام باعث جدایی کامل تدابیرعقلانی(وسایل)ازنتایج،مقاصد،یااهدافی می گرددکه خدمت به آنهامنشأوجودی این تدابیربود.کشف"رابینز"مبنی براینکه وظیفه علم اقتصادپرداختن به نتایج نیست(یانبایدباشد)تاییدرسمی این گرایش است.

بنابراین چون علم اقتصاد،هدف فرضی خودراافرادواقعی که مشغول به اموری معین هستندقرارمی دهد،به نظرمی رسدکه برای درک روابط درونی اقتصاد،روش منطقی کافی نیست.ودرحقیقت مورخان اقتصادی برای پیشبرد افکارخود برریاضیات یاقیاس منطقی تکیه نمی کنند.بااین همه باچندقلم سحرآمیزمی توان روابط انسان باانسان رابه داخل قالب های منطقی درآورد."من"دکارتی بطوردقیق مایل به انجام دادن همین کاربود.

انواع شناخت ازنظردموکریتوس

ارتقا مهارت های یادگیری

زندگینامه وآثارچارلز هندی

های ,اقتصادی ,معرفت ,علم ,شناسی ,حقیقت ,معرفت شناسی ,است که ,برای درک ,نظریه اقتصادی ,زندگی اجتماعی

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

yekmama از گذشته رها shaad